(آيه 51)
شأن نزول:
بعد از حادثه «احد» يكى از بزرگان يهود به نام «كعب بن اشرف» به اهل مكه پيشنهاد كرد كه سى نفر از شما و سى نفر از ما به كنار خانه كعبه برويم و شكمهاى خود را بر ديوار خانه كعبه بگذاريم و با پروردگار كعبه عهد كنيم كه در نبرد با محمد كوتاهى نكنيم، اين برنامه انجام شد، و پس از پايان آن، ابو سفيان رو به «كعب» كرده، گفت: تو مرد دانشمندى هستى و ما بيسواد و درس نخوانده! به عقيده تو، «ما» و «محمد» كدام به حق نزديكتريم، كعب گفت: آيين خود را براى من كاملا تشريح كن. ابو سفيان گفت: ما براى حاجيان، شتران بزرگ قربانى مىكنيم، و به آنها آب مىدهيم، ميهمان را گرامى مىداريم، و اسيران را آزاد كرده، و صله رحم بهجا مىآوريم، خانه پروردگار خود را آباد نگه مىداريم، و بر گرد آن طواف مىكنيم، و ما اهل حرم خدا سرزمين مكّهايم! ولى محمد قطع پيوند خويشاوندى كرده، و از حرم خدا و آيين كهن ما بيرون رفته و آيين محمد آيينى است تازه و نوپا- كعب گفت: به خدا سوگند آيين شما از آيين محمد بهتر است! در اين هنگام آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.
تفسير:
سازشكاران- اين آيه يكى ديگر از صفات ناپسند يهود را منعكس مىكند كه آنها براى پيشبرد اهدافشان آن چنان سازشكارى با هر جمعيتى نشان مىدادند كه حتى براى جلب نظر بتپرستان در برابر بتهاى آنها سجده مىكردند و آنچه را كه در باره عظمت اسلام و صفات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ديده يا خوانده بودند زير پا برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 410
مىگذاشتند، و حتى براى خوشايند بتپرستان آيين خرافى و مملو از ننگ آنها را بر اسلام ترجيح مىدادند، با اين كه اهل كتاب بودند و قدر مشتركشان با اسلام به مراتب بيش از بتپرستان بود، لذا آيه به عنوان تعجب مىگويد: «آيا نديدى كسانى را كه سهمى از كتاب خدا داشتند، اما در برابر بت سجده كردند و به طغيانگران اظهار ايمان نمودند» (أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ).
به اين هم قناعت نكردند «و در باره مشركان مىگويند: آنان از كسانى كه ايمان آوردهاند هدايتيافتهترند»! (وَ يَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلًا).
(آيه 52)- در اين آيه، سرنوشت اين گونه سازشكاران را بيان كرده مىفرمايد: «آنها كسانى هستند كه خدا آنان را از رحمت خود دور ساخته و كسى كه خدا او را از رحمت خويش دور كند، هيچ ياورى براى او نخواهى يافت» (أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ مَنْ يَلْعَنِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصِيراً).
(آيه 53)- در تفسير دو آيه قبل گفته شد كه يهود به خاطر جلب توجه بتپرستان مكّه گواهى دادند كه بتپرستى قريش از خدا پرستى مسلمانان بهتر است! و حتى خود آنان در مقابل بتها سجده كردند! در اين آيه و آيه بعد اين نكته يادآورى شده كه قضاوت آنان به دو دليل فاقد ارزش و اعتبار است:
1- «آيا آنها (يهود) سهمى در حكومت دارند (كه بخواهند چنين داورى كنند؟) در حالى كه اگر چنين بود به مردم كمترين حق را نمىدادند» و همه چيز را در انحصار خود مىگرفتند (أَمْ لَهُمْ نَصِيبٌ مِنَ الْمُلْكِ فَإِذاً لا يُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِيراً).
(آيه 54)- دوم اين كه: آنها بر اثر ظلم و ستم و كفران نعمت، مقام نبوت و حكومت را از دست دادند، و به همين جهت مايل نيستند اين موقعيت الهى به دست هيچ كس سپرده شود «يا اين كه نسبت به مردم (پيامبر و خاندانش) در برابر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشيده، حسد مىورزند» و با آن گونه قضاوتهاى بىاساس مىخواهند آبى بر شعلههاى آتش حسد خويش بپاشند (أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 411
سپس مىفرمايد: چرا از اعطاى چنين منصبى به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و خاندان بنى هاشم تعجب و وحشت مىكنيد و حسد مىورزيد در حالى كه «ما به آل ابراهيم (كه يهود از خاندان او هستند نيز) كتاب و حكمت داديم و حكومت عظيمى در اختيارشان (پيامبران بنى اسرائيل) قرار داديم» (فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً).
اما متأسفانه شما مردم ناخلف آن سرمايههاى معنوى و مادى پرارزش را بر اثر شرارت و قساوت از دست داديد.
در روايتى از امام صادق عليه السّلام مىخوانيم كه در باره اين آيه سؤال كردند، فرمود:
نحن المحسودون: يعنى «ماييم كه مورد حسد دشمنان قرار گرفتهايم».
زيانهاى معنوى و مادى، فردى و اجتماعى «حسد» فوق العاده زياد است كه در روايات پيشوايان اسلام به آن اشاره شده، از جمله در حديثى از امام صادق عليه السّلام مىخوانيم كه فرمود: «حسد و بدخواهى از تاريكى قلب و كوردلى است و از انكار نعمتهاى خدا به افراد سر چشمه مىگيرد، و اين دو (كوردلى و ايراد بر بخشش خدا) دو بال كفر هستند، به سبب حسد بود كه فرزند آدم در يك حسرت جاودانى فرو رفت و به هلاكتى افتاد كه هرگز از آن رهايى نمىيابد».
(آيه 55)- در اين آيه مىگويد: «جمعى از مردم آن زمان به كتاب آسمانى كه بر آل ابراهيم نازل شده بود ايمان آوردند و بعضى ديگر (نه تنها ايمان نياوردند بلكه) در راه پيشرفت آن ايجاد مانع كردند و شعله فروزان آتش دوزخ براى آنها كافى است» (فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَ كَفى بِجَهَنَّمَ سَعِيراً).
همچنين كسانى كه به اين كتاب آسمانى كه بر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله نازل گرديده كفر مىورزند به همان سرنوشت گرفتار خواهند شد.
(آيه 56)- در اين آيه و آيه بعد سرنوشت افراد با ايمان و بىايمان تشريح شده است، در اين آيه مىگويد: «كسانى كه به آيات ما كافر شدند به زودى آنها را در آتشى وارد مىكنيم كه هر گاه پوستهاى تنشان (در آن) بريان گردد (و بسوزد) پوستهاى ديگرى را به جاى آن قرار مىدهيم تا كيفر (الهى) را بچشند» (إِنَّ الَّذِينَ برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 412
كَفَرُوا بِآياتِنا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ ناراً كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ)
.
البته پوستهاى جديد از همان مواد پوستهاى پيشين تشكيل مىگردد، و اين نتيجه اصرار در زير پا گذاشتن حق و عدالت و انحراف از فرمان خداست.
و در پايان آيه مىفرمايد: «خداوند (نسبت به انجام اين گونه مجازاتها) هم قادر و توانا و هم حكيم است» و روى حساب كيفر مىدهد (إِنَّ اللَّهَ كانَ عَزِيزاً حَكِيماً).
(آيه 57)- در آيات گذشته سخن از مجازات كافران بود، در اين آيه به پاداش مؤمنان اشاره كرده، مىفرمايد: «و كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام دادند به زودى آنها را در باغهايى از بهشت وارد مىكنيم كه نهرها از زير درختانش جارى است، هميشه در آن خواهند ماند، و همسرانى پاكيزه براى آنها خواهد بود، و آنان را در سايههاى گسترده (و فرحبخش) جاى مىدهد» (وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً لَهُمْ فِيها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ نُدْخِلُهُمْ ظِلًّا ظَلِيلًا).
(آيه 58)
شأن نزول:
اين آيه زمانى نازل گرديد كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با پيروزى كامل وارد شهر مكّه گرديد، عثمان بن طلحه را كه كليددار خانه كعبه بود احضار كرد و كليد را از او گرفت، تا درون خانه كعبه را از وجود بتها پاك سازد، عباس عموى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پس از انجام اين مقصود تقاضا كرد كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با تحويل كليد خانه خدا به او، مقام كليددارى بيت اللّه را كه در ميان عرب يك مقام برجسته و شامخ بود، به او بسپارد. ولى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر خلاف اين تقاضا پس از تطهير خانه كعبه از لوث بتها در خانه را بست و كليد را به «عثمان بن طلحه» تحويل داد، در حالى كه آيه مورد بحث را تلاوت مىنمود.
تفسير:
امانت و عدالت در اسلام- اين آيه كه يك حكم عمومى و همگانى از آن استفاده مىشود، صريحا مىگويد: «خداوند به شما فرمان مىدهد كه امانتها را به صاحبانش بدهيد» (إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 413
در قسمت دوم آيه، اشاره به دستور مهم ديگرى شده و آن مسأله «عدالت در حكومت» است.
آيه مىگويد، خداوند نيز به شما فرمان داده كه: «به هنگامى كه ميان مردم داورى مىكنيد، از روى عدالت حكم كنيد» (وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ).
سپس براى تأكيد اين دو فرمان مهم مىگويد: «خداوند پند و اندرزهاى خوبى به شما مىدهد» (إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُمْ بِهِ).
باز تأكيد مىكند و مىگويد: «در هر حال خدا (مراقب اعمال شماست) هم سخنان شما را مىشنود و هم كارهاى شما را مىبيند» (إِنَّ اللَّهَ كانَ سَمِيعاً بَصِيراً).
روشن است «امانت» معنى وسيعى دارد و هر گونه سرمايه مادى و معنوى را شامل مىشود و هر مسلمانى طبق صريح اين آيه وظيفه دارد كه در هيچ امانتى نسبت به هيچ كس خيانت نكند، خواه صاحب امانت، مسلمان باشد يا غير مسلمان، و اين در واقع يكى از مواد «اعلاميه حقوق بشر در اسلام» است.
حتى دانشمندان در جامعه، امانتدارانى هستند كه موظفند حقايق را كتمان نكنند، فرزندان انسان نيز امانتهاى الهى هستند كه نبايد در تعليم و تربيت آنان كوتاهى شود، و از آن بالاتر وجود و هستى خود انسان و تمام نيروهايى كه خدا به او داده امانت پروردگارند كه انسان موظف است در حفظ آنها بكوشد.
در روايتى از امام صادق عليه السّلام در باره اهميت «امانت» مىخوانيم كه به يكى از دوستان خود فرمود: «اگر قاتل على عليه السّلام امانتى پيش من مىگذاشت و يا از من نصيحتى مىخواست و يا با من مشورتى مىكرد و من آمادگى خود را براى اين امور اعلام مىداشتم، قطعا حق امانت را ادا مىنمودم».
(آيه 59)- اين آيه و چند آيه بعد، در باره يكى از مهمترين مسائل اسلامى، يعنى مسأله رهبرى بحث مىكند و مراجع واقعى مسلمين را در مسائل مختلف دينى و اجتماعى مشخص مىسازد.
نخست به مردم با ايمان دستور مىدهد، مىگويد: «اى كسانى كه ايمان برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 414
آوردهايد! اطاعت كنيد خدا را» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ).
بديهى است براى يك فرد با ايمان همه اطاعتها بايد به اطاعت پروردگار منتهى شود، و هر گونه رهبرى بايد از ذات پاك او سر چشمه گيرد، و طبق فرمان او باشد، زيرا حاكم و مالك تكوينى جهان هستى اوست، و هر گونه حاكميت و مالكيت بايد به فرمان او باشد.
در مرحله بعد مىفرمايد: «و اطاعت كنيد پيامبر خدا را» (وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ).
پيامبرى كه معصوم است و هرگز از روى هوى و هوس، سخن نمىگويد، پيامبرى كه نماينده خدا در ميان مردم است و سخن او سخن خداست، و اين منصب و موقعيت را خداوند به او داده است.
و در مرحله سوم مىفرمايد: اطاعت كنيد «اولى الامر (اوصياى پيامبر) را» (وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ). كه از متن جامعه اسلامى برخاسته و حافظ دين و دنياى مردمند.
سپس مىفرمايد: «اگر در چيزى اختلاف كرديد آن را به خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ارجاع دهيد اگر ايمان به پروردگار و روز باز پسين داريد، اين براى شما بهتر و پايان و عاقبتش نيكوتر است» (فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلًا).
«اولى الامر» چه كسانى هستند؟
همه مفسران شيعه در اين زمينه اتفاق نظر دارند كه منظور از «اولى الامر» امامان معصوم مىباشند كه رهبرى مادى و معنوى جامعه اسلامى، در تمام شؤون زندگى از طرف خداوند و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به آنها سپرده شده است، و غير آنها را شامل نمىشود.
و البته كسانى كه از طرف آنها به مقامى منصوب شوند و پستى را در جامعه اسلامى به عهده بگيرند، با شروط معينى اطاعت آنها لازم است نه به خاطر اين كه اولى الامرند، بلكه به خاطر اين كه نمايندگان اولى الامر مىباشند.
(آيه 60)
شأن نزول:
يكى از يهوديان مدينه با يكى از مسلمانان منافق اختلافى داشت، بنا گذاشتند يك نفر را به عنوان داور در ميان خود انتخاب كنند، مرد يهودى چون به عدالت و بىنظرى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله اطمينان داشت گفت: من به برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 415
داورى پيامبر شما راضيم ولى مرد منافق يكى از بزرگان يهود به نام «كعب بن اشرف» را انتخاب كرد و به اين ترتيب با داورى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله مخالفت كرد.
آيه شريفه نازل شد و چنين افرادى را شديدا سرزنش كرد.
تفسير:
حكومت طاغوت- اين آيه در واقع مكمل آيه قبل است، زيرا در آنجا، مؤمنان را به اطاعت فرمان خدا و پيامبر و اولو الأمر و به داورى طلبيدن كتاب و سنت دعوت نمود و اين آيه از اطاعت و پيروى و داورى طاغوت، نهى مىنمايد.
قرآن مسلمانانى را كه براى داورى به نزد حكام جور مىرفتند ملامت مىكند، مىگويد: «آيا نديدى كسانى را كه گمان مىكنند به آنچه (از كتب آسمانى) بر تو و بر پيشينيان نازل شده ايمان آوردهاند ولى مىخواهند طاغوت و حكّام باطل را به داورى بطلبند با اين كه به آنها دستور داده شده به طاغوت كافر شوند» (أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ).
سپس اضافه مىكند: «مراجعه به طاغوت يك دام شيطانى است و شيطان مىخواهد آنان را گمراه كند و به بيراهههاى دوردستى بيفكند» (وَ يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلالًا بَعِيداً).
(آيه 61)- نتيجه داورى طاغوت. به دنبال نهى شديد از مراجعه به طاغوت، و داوران جور، نتايج اين گونه داوريها و دستاويزهايى كه منافقان براى توجيه كار خود به آن متشبث مىشدند، در اين آيه و دو آيه بعد مورد بررسى قرار گرفته است.
در آيه مورد بحث مىفرمايد: اين گونه مسلماننماها نه تنها براى داورى به سراغ طاغوت مىروند، بلكه هنگامى كه به آنها گفته شود به سوى آنچه خداوند نازل كرده، و به سوى پيامبر بياييد، منافقان را مىبينى كه از (قبول دعوت) تو اعراض مىكنند» و با اصرار روى اين كار مىايستند (وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ رَأَيْتَ الْمُنافِقِينَ يَصُدُّونَ عَنْكَ صُدُوداً).
يعنى: مقاومت و اصرار آنها در اين كار نشان دهنده روح نفاق و ضعف ايمان آنهاست، و گر نه با دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بيدار مىشدند و به اشتباه خود معترف مىگشتند.
برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 416
(آيه 62)- باز در اين آيه روى سخن به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است، مىفرمايد: «پس چگونه موقعى كه بر اثر اعمالشان گرفتار مصيبتى مىشوند سپس به سراغ تو مىآيند»! (فَكَيْفَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ ثُمَّ جاؤُكَ).
و در اين موقع «سوگند ياد مىكنند كه منظور و هدف ما (از بردن داورى نزد ديگران) جز نيكى كردن و ايجاد توافق در ميان (طرفين نزاع) نبوده است» (يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنْ أَرَدْنا إِلَّا إِحْساناً وَ تَوْفِيقاً).
(آيه 63)- ولى خدا در اين آيه نقاب از چهره آنها كنار مىزند و اين گونه تظاهرات دروغين را ابطال مىكند، و مىفرمايد: «اينها كسانى هستند كه خداوند اسرار درون دلهاى آنها را مىداند» (أُولئِكَ الَّذِينَ يَعْلَمُ اللَّهُ ما فِي قُلُوبِهِمْ).
ولى در عين حال به پيامبر خود دستور مىدهد كه: «از مجازات آنها صرف نظر كن» (فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ).
و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله همواره با منافقان به خاطر اظهار اسلام تا آنجا كه ممكن بود مدارا مىكرد، زيرا مأمور به ظاهر بود و جز در موارد استثنايى آنها را مجازات نمىكرد.
سپس دستور مىدهد كه: «آنها را موعظه كن و اندرز ده و با بيانى رسا (كه در دل و جان آنها نفوذ كند) نتايج اعمالشان را به آنها گوشزد كن» (وَ عِظْهُمْ وَ قُلْ لَهُمْ فِي أَنْفُسِهِمْ قَوْلًا بَلِيغاً).
(آيه 64)- قرآن در آيات گذشته مراجعه به داوران جور را شديدا محكوم نمود، در اين آيه به عنوان تأكيد مىگويد.
«ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر براى اين منظور كه به فرمان خدا از وى اطاعت شود» و هيچ گونه مخالفتى نسبت به آنها انجام نگردد (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ).
زيرا آنها هم رسول و فرستاده خدا بودهاند و هم رئيس حكومت الهى، بنابراين، مردم موظف بودهاند هم از نظر بيان احكام خداوند و هم از نظر چگونگى اجراى آن از آنها پيروى كنند، و تنها به ادعاى ايمان قناعت نكنند.
سپس در دنباله آيه راه بازگشت را به روى گناهكاران و آنها كه به طاغوت برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 417
مراجعه كردند، و يا به نحوى از انحاء مرتكب گناهى شدند، گشوده و مىفرمايد:
«اگر آنها هنگامى كه به خويش ستم كردند، به سوى تو مىآمدند و از خدا طلب آمرزش مىنمودند و پيامبر هم براى آنها طلب آمرزش مىنمود، خدا را توبهپذير و مهربان مىيافتند» (وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً).
اشاره به اين كه فايده اطاعت فرمان خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله متوجه خود شما مىشود و مخالفت با آن يك نوع ستم به خويشتن است زيرا زندگى مادى شما را به هم مىريزد و از نظر معنوى مايه عقبگرد شماست.
از اين آيه ضمنا پاسخ كسانى كه توسل جستن به پيامبر و يا امام را يك نوع شرك مىپندارند روشن مىشود، زيرا اين آيه صريحا مىگويد كه آمدن به سراغ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و او را بر درگاه خدا شفيع قرار دادن، و وساطت و استغفار او براى گنهكاران مؤثر است، و موجب پذيرش توبه، و رحمت الهى است.
(آيه 65)
شأن نزول:
«زبير بن عوام» كه از مهاجران بود با يكى از انصار (مسلمانان مدينه) بر سر آبيارى نخلستانهاى خود كه در كنار هم قرار داشتند، اختلافى پيدا كرده بودند، هر دو براى حل اختلاف خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيدند، پيامبر نيز در ميان آنها داورى كرد.
اما اين مرد انصارى به ظاهر مسلمان، از داورى عادلانه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ناراحت شد و گفت: آيا اين قضاوت به خاطر آن بود كه زبير، عمه زاده توست؟! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از اين سخن بسيار ناراحت شد به حدى كه رنگ رخسار او دگرگون گرديد، در اين موقع آيه نازل شد و به مسلمانان هشدار داد.
تفسير:
تسليم در برابر حق- اين آيه مكمل بحث آيات قبل است و در آن خداوند سوگند ياد كرده كه: «به پروردگارت سوگند كه آنها مؤمن نخواهند بود مگر اين كه تو را در اختلافات خود به داورى بطلبند» و به بيگانگان مراجعه ننمايند (فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ).
سپس مىفرمايد: نه فقط داورى را به نزد تو آورند بلكه هنگامى كه تو در برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 418
ميان آنها حكمى كردى، خواه به سود آنها باشد يا به زيان آنها، علاوه بر اين كه اعتراض نكنند «در دل خود از داورى تو احساس ناراحتى ننمايند و كاملا تسليم باشند» (ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً).
از آيه فوق در ضمن دو مطلب مهم استفاده مىشود:
1- پيامبر صلّى اللّه عليه و آله معصوم است، زيرا در آن دستور به تسليم مطلق از نظر گفتار و كردار در برابر همه فرمانهاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله داده شده.
2- هر گونه اجتهاد در مقابل نصّ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و اظهار عقيده در مواردى كه حكم صريح از طرف خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در باره آن رسيده باشد ممنوع است.
(آيه 66)- در اينجا براى تكميل بحث گذشته در باره كسانى كه از داوريهاى عادلانه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گاهى احساس ناراحتى مىكردند اشاره به پارهاى از تكاليف طاقت فرساى امم پيشين كرده و مىگويد: ما تكليف شاق و مشكلى بر دوش اينها نگذاشتيم، اگر همانند بعضى از امم پيشين (مانند يهود كه پس از بت پرستى و گوساله پرستى به آنها دستور داده شد كه يكديگر را به كفاره اين گناه بزرگ به قتل برسانند و يا از وطن مورد علاقه خود بيرون روند) به اينها نيز چنين دستور سنگين و سختى را مىداديم، چگونه در برابر انجام آن طاقت مىآورند، اينها كه در باره آبيارى كردن يك نخلستان و داورى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نسبت به آن، تسليم نيستند، چگونه مىتوانند از عهده آزمايشهاى ديگر در آيند «مسلما اگر به آنان دستور مىداديم كه يكديگر را بكشيد و يا از وطن و خانه خود خارج شويد، تنها عده كمى از آنها آن را انجام مىدادند» (وَ لَوْ أَنَّا كَتَبْنا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِيارِكُمْ ما فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِيلٌ مِنْهُمْ).
سپس به دو فايده انجام دستورات الهى اشاره كرده، مىفرمايد: «اگر آنها اندرزهاى خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را بپذيرند هم به سودشان است، و هم باعث تقويت ايمان آنهاست» (وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما يُوعَظُونَ بِهِ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبِيتاً).
از فرمانها و احكام الهى تعبير به موعظه و اندرز شده، اشاره به اين كه اين احكام چيزى نيست كه به سود فرماندهنده (خدا) بوده باشد، بلكه اندرزهايى برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 419
است كه به سود خود شماست.
جالب اين كه مىگويد: «هر قدر انسان در مسير اطاعت فرمان خدا گام بردارد ثبات و استقامت او بيشتر مىشود» در واقع اطاعت فرمان خدا يك نوع ورزش روحى براى انسان است.
(آيه 67)- در اين آيه سومين فايده تسليم و اطاعت در برابر خدا را بيان كرده، مىگويد: «در اين هنگام (علاوه بر آنچه گفته شد) پاداش عظيمى از ناحيه خود نيز به آنها خواهيم داد» (وَ إِذاً لَآتَيْناهُمْ مِنْ لَدُنَّا أَجْراً عَظِيماً).
(آيه 68)- و در اين آيه به چهارمين نتيجه اشاره كرده، مىفرمايد: «و ما آنها را به راه راست هدايت مىكنيم» (وَ لَهَدَيْناهُمْ صِراطاً مُسْتَقِيماً).
منظور از اين هدايت، الطاف تازهاى است كه از طرف خداوند به صورت هدايت ثانوى و به عنوان پاداشى به اين گونه افراد شايسته داده مىشود.
آيه 69-
شأن نزول:
در مورد نزول اين آيه و آيه بعد نقل شده: يكى از صحابه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به نام «ثوبان» كه نسبت به آن حضرت، محبت و علاقه شديدى داشت، روزى با حال پريشان خدمتش رسيد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از سبب ناراحتى او سؤال نمود، در جواب عرض كرد: امروز در اين فكر فرو رفته بودم كه فرداى قيامت اگر من اهل بهشت باشم، مسلما در مقام جايگاه شما نخواهم بود، و اگر اهل بهشت نباشم كه تكليفم روشن است، و بنابراين در هر حال از درك حضور شما محروم خواهم شد، با اين حال چرا افسرده نباشم؟! اين دو آيه نازل شد و به اين گونه اشخاص بشارت داد كه افراد مطيع پروردگار در بهشت نيز همنشين پيامبران و برگزيدگان خدا خواهند بود، سپس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: به خدا سوگند، ايمان مسلمانى كامل نمىشود مگر اين كه مرا از خود و پدر و مادر و همه بستگان بيشتر دوست دارد، و در برابر گفتار من تسليم باشد.
تفسير:
دوستان بهشتى- در آيات قبل امتيازات مطيعان فرمان خدا را مىشمرد اين آيه آن را تكميل كرده، مىفرمايد: «و كسى كه خدا و پيامبر را اطاعت كند، (در روز رستاخيز) همنشين كسانى خواهد بود كه خداوند نعمت خود را بر آنها برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 420
تمام كرده» (وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ).
و همانطور كه در سوره حمد، بيان شده است كسانى كه مشمول اين نعمتند، همواره در جاده مستقيم گام برمىدارند و كوچكترين انحراف و گمراهى ندارند.
سپس در توضيح اين جمله اشاره به چهار طايفه كرده، مىفرمايد: «از پيامبران و صديقان و شهداء و صالحان» (مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ).
1- «انبياء» و فرستادگان مخصوص پروردگار كه نخستين گام را براى هدايت و رهبرى مردم و دعوت به صراط مستقيم برمىدارند.
2- «راستگويان» كسانى كه هم در سخن راست مىگويند و هم با عمل و كردار صدق گفتار خود را اثبات مىكنند و نشان مىدهند كه مدعى ايمان نيستند بلكه به راستى به فرمانهاى الهى ايمان دارند.
3- «شهدا» و كشته شدگان در راه هدف و عقيده پاك الهى، و يا افراد برجستهاى كه روز قيامت شاهد و گواه اعمال انسانها هستند.
4- «صالحان» و افراد شايسته و برجستهاى كه با انجام كارهاى مثبت و سازنده و مفيد و پيروى از اوامر انبياء به مقامات برجستهاى نائل شدهاند.
در پايان مىفرمايد: «آنها رفيقهاى خوبى هستند» (وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً).
از آيه فوق اين حقيقت به روشنى استفاده مىشود كه موضوع معاشران خوب و همنشينهاى با ارزش به قدرى اهميت دارد كه حتى در عالم آخرت براى تكميل نعمتهاى بهشتى اين نعمت بزرگ به «مطيعان» ارزانى مىگردد.
(آيه 70)- براى بيان اهميت اين امتياز بزرگ (همنشينى با برگزيدگان) مىفرمايد: «اين موهبتى از ناحيه خداست، و كافى است كه خدا از حال بندگان و نيات و شايستگيهاى آنها) آگاه است» (ذلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ عَلِيماً).
(آيه 71)- آماده باش دائمى! در اين آيه قرآن خطاب به عموم مسلمانان كرده و دو دستور مهم، براى حفظ موجوديت اجتماعشان به آنها مىدهد.
نخست مىگويد: «اى كسانى كه ايمان آوردهايد! با كمال دقت مراقب دشمن برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 421
باشيد مبادا غافلگير شويد و از ناحيه آنها خطرى به شما برسد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ).
سپس دستور مىدهد كه براى مقابله با دشمن از روشها و تاكتيكهاى مختلف استفاده كنيد و «در دستههاى متعدد يا به صورت اجتماع، براى دفع دشمن حركت كنيد» (فَانْفِرُوا ثُباتٍ أَوِ انْفِرُوا جَمِيعاً).
اين آيه دستور جامع و همه جانبهاى به تمام مسلمانان، در همه قرون و اعصار، مىدهد كه براى حفظ امنيت خود و دفاع از مرزهاى خويش، دائما مراقب باشند، و يك نوع آماده باش مادى و معنوى بطور دائم بر اجتماع آنها حكومت كند.
(آيه 72)- به دنبال فرمان عمومى جهاد و آماده باش در برابر دشمن كه در آيه قبل بيان شد در اين آيه اشاره به حال جمعى از منافقان كرده مىفرمايد: «اين افراد دو چهره كه در ميان شما هستند با اصرار مىكوشند از شركت در صفوف مجاهدان راه خدا خوددارى كنند» (وَ إِنَّ مِنْكُمْ لَمَنْ لَيُبَطِّئَنَّ).
«ولى هنگامى كه مجاهدان از ميدان جنگ باز مىگردند و يا اخبار ميدان جنگ به آنها مىرسد، در صورتى كه شكست و يا شهادتى نصيب آنها شده باشد، اينها با خوشحالى مىگويند چه نعمت بزرگى خداوند به ما داد كه همراه آنها نبوديم تا شاهد چنان صحنههاى دلخراشى بشويم» (فَإِنْ أَصابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ قالَ قَدْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيَّ إِذْ لَمْ أَكُنْ مَعَهُمْ شَهِيداً).
(آيه 73)- ولى اگر باخبر شوند كه مؤمنان واقعى پيروز شدهاند، و طبعا به غنائمى دست يافتهاند، اينها همانند بيگانهاى كه گويا هيچ ارتباطى در ميان آنها و مؤمنان برقرار نبوده از روى تأسف و حسرت مىگويند: «اى كاش ما هم با مجاهدان بوديم و سهم بزرگى عايد ما مىشد»! (وَ لَئِنْ أَصابَكُمْ فَضْلٌ مِنَ اللَّهِ لَيَقُولَنَّ كَأَنْ لَمْ تَكُنْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُ مَوَدَّةٌ يا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً).
روشن است كسى كه شهادت در راه خدا را يك نوع بلا مىشمرد، و عدم درك شهادت را يك نعمت الهى مىپندارد، پيروزى و فوز عظيم و رستگارى بزرگ از نظر او چيزى جز پيروزى مادى و غنايم جنگى نخواهد بود.
برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 422
(آيه 74)- آماده ساختن مؤمنان براى جهاد. در اين آيه و چند آيه بعد از آن افراد با ايمان با منطق مؤثر و هيجانانگيزى دعوت به جهاد در راه خدا شدهاند، در آغاز آيه مىفرمايد: «آنهايى بايد در راه خدا پيكار كنند كه آمادهاند زندگى پست جهان ماده را با زندگى ابدى و جاويدان سراى ديگر مبادله نمايند» (فَلْيُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يَشْرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا بِالْآخِرَةِ). يعنى تنها كسانى مىتوانند جزء مجاهدان واقعى باشند كه آماده چنين معاملهاى گردند.
سپس در ذيل آيه مىفرمايد: «سرنوشت چنين مجاهدانى كاملا روشن است، زيرا از دو حال خارج نيست يا شهيد مىشوند و يا دشمن را در هم مىكوبند و بر او پيروز مىگردند، در هر صورت پاداش بزرگى به آنها خواهيم داد» (وَ مَنْ يُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً).
مسلما چنين سربازانى با چنين روحيهاى شكست در قاموسشان وجود ندارد و در هر دو صورت خود را پيروز مىبينند، حتى دانشمندان بيگانهاى كه در باره اسلام و پيروزيهاى سريع مسلمين، در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و بعد از آن، بحث كردهاند، اين منطق را يكى از عوامل مؤثر پيشرفت آنها دانستهاند.
(آيه 75)- استمداد از عواطف انسانى. در آيه قبل از مؤمنان دعوت به جهاد شده، ولى روى ايمان به خدا و رستاخيز، و استدلال سود و زيان تكيه شده است، اما اين آيه دعوت به سوى جهاد بر اساس تحريك عواطف انسانى مىكند و مىگويد: «چرا شما در راه خدا و در راه مردان و زنان و كودكان مظلوم و بىدفاعى كه در چنگال ستمگران گرفتار شدهاند مبارزه نمىكنيد آيا عواطف انسانى شما اجازه مىدهد كه خاموش باشيد و اين صحنههاى رقتبار را تماشا كنيد»؟ (وَ ما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ).
سپس براى شعلهور ساختن عواطف انسانى مؤمنان مىگويد: «اين مستضعفان همانها هستند كه مىگويند خدايا! ما را از اين شهر (مكه) كه اهلش ستمگرند بيرون ببر» (الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها).
و نيز از خداى خود تقاضا مىكنند كه «ولى و سرپرستى براى حمايت ما از برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 423
طرف خود قرار بده» (وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا). «و براى ما از طرف خود يار و ياورى تعيين فرما» (وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيراً).
در حقيقت آيه فوق اشاره به اين است كه خداوند دعاى آنها را مستجاب كرده و اين رسالت بزرگ انسانى را بر عهده شما گذاشته، شما «ولىّ» و «نصيرى» هستيد كه از طرف خداوند براى حمايت و نجات آنها تعيين شدهايد.
(آيه 76)- در اين آيه براى تشجيع مجاهدان و ترغيب آنها به مبارزه با دشمن و مشخص ساختن صفوف و اهداف مجاهدان، چنين مىفرمايد: «افراد با ايمان در راه خدا و آنچه به سود بندگان خداست پيكار مىكنند، ولى افراد بىايمان در راه طاغوت يعنى قدرتهاى ويرانگر» (الَّذِينَ آمَنُوا يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ).
يعنى در هر حال زندگى خالى از مبارزه نيست منتها جمعى در مسير حق و جمعى در مسير باطل و شيطان پيكار دارند.
و به دنبال آن مىگويد: «با ياران شيطان پيكار كنيد و از آنها وحشت نداشته باشيد» (فَقاتِلُوا أَوْلِياءَ الشَّيْطانِ).
طاغوت و قدرتهاى طغيانگر و ظالم هر چند به ظاهر بزرگ و قوى جلوه كنند، اما از درون، زبون و ناتوانند، از ظاهر مجهز و آراسته آنها نهراسيد، زيرا درون آنها خالى است و «نقشههاى آنها همانند قدرتهايشان سست و ضعيف است» چون متكى به نيروى لايزال الهى نيست. بلكه متكى به نيروهاى شيطانى مىباشد (إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطانِ كانَ ضَعِيفاً).
(آيه 77)
شأن نزول:
از ابن عباس نقل شده كه: جمعى از مسلمانان هنگامى كه در مكه بودند، و تحت فشار و آزار شديد مشركان قرار داشتند، خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيدند و گفتند: ما قبل از اسلام عزيز و محترم بوديم، اما آن عزت و احترام را از دست داديم، و همواره مورد آزار دشمنان قرار داريم، اگر اجازه دهيد با دشمن مىجنگيم تا عزت خود را باز يابيم آن روز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: من فعلا مأمور به مبارزه نيستم- ولى هنگامى كه دستور جهاد نازل گرديد بعضى از آن افراد داغ و آتشين برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 424
براى شركت در ميدان جهاد مسامحه مىكردند، آيه نازل شد و به عنوان تشجيع مسلمانان و ملامت از افراد مسامحه كار حقايقى را بيان نمود.
تفسير:
آنها كه مرد سخنند- قرآن در اينجا مىگويد: «راستى شگفت انگيز است حال جمعيتى كه در يك موقعيت نامناسب با حرارت و شور عجيبى تقاضا مىكردند كه به آنها اجازه جهاد داده شود، و به آنها دستور داده شد كه فعلا خوددارى كنيد و به خودسازى و انجام نماز و تقويت نفرات خود و اداى زكات بپردازيد، اما هنگامى كه زمينه از هر جهت آماده شد و دستور جهاد نازل گرديد، ترس و وحشت يكباره وجود آنها را فرا گرفت، و زبان به اعتراض در برابر اين دستور گشودند» (أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ إِذا فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً).
آنها در اعتراض خود صريحا «مىگفتند: خدايا چرا به اين زودى دستور جهاد را نازل كردى؟ چه خوب بود اين دستور مدتى به تأخير مىافتاد!» و يا اين كه اين رسالت به عهده نسلهاى آينده واگذار مىشد! (وَ قالُوا رَبَّنا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتالَ لَوْ لا أَخَّرْتَنا إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ).
قرآن به اين گونه افراد دو جواب مىدهد: نخست جوابى است كه لابلاى عبارت: يخشون النّاس كخشية اللّه او اشدّ خشية. گذشت يعنى آنها به جاى اين كه از خداى قادر قاهر بترسند از بشر ضعيف و ناتوان وحشت دارند، بلكه وحشتشان از چنين بشرى بيش از خداست! ديگر اين كه به چنين افراد بايد گفته شود به فرض اين كه با ترك جهاد چند روزى آرام زندگى كنيد، بالاخره «اين زندگى فانى و بىارزش است، ولى جهان ابدى براى پرهيزكاران با ارزشتر است، به خصوص اين كه پاداش خود را بطور كامل خواهند يافت و كمترين ستمى به آنها نمىشود» (قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَلِيلٌ وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتَّقى وَ لا تُظْلَمُونَ فَتِيلًا).
(آيه 78)- با توجه به آيات قبل و آيات بعد چنين استفاده مىشود كه اين آيه و آيه بعد نيز مربوط به جمعيتى از منافقان است كه در صفوف مسلمانان برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 425
جاى گرفته بودند، آنها از شركت در ميدان جهاد وحشت داشتند و هنگامى كه دستور جهاد صادر گرديد ناراحت شدند، قرآن به آنها در برابر اين طرز تفكر دو پاسخ مىگويد: قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَلِيلٌ وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتَّقى.
پاسخ دوم همان است كه در اين آيه مىخوانيم و آن اين كه فرار از مرگ چه سودى مىتواند براى شما داشته باشد! «در حالى كه در هر كجا باشيد مرگ به دنبال شما مىشتابد و بالاخره روزى شما را در كام خود فرو خواهد برد حتى اگر در برجهاى محكم باشيد» (أَيْنَما تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ).
درست است كه قلعههاى محكم گاهى جلو مرگهاى غير طبيعى را مىگيرند ولى بالاخره چه سود؟ مرگ را بطور كلى نمىتوانند از بين ببرند، چند روز ديگر مرگ طبيعى به سراغ آدمى خواهد آمد. پس چه بهتر كه اين مرگ حتمى و اجتناب ناپذير در يك مسير سازنده و صحيح همچون جهاد صورت گيرد، نه بيهوده و بىاثر.
قرآن در ذيل همين آيه به يكى ديگر از سخنان بىاساس و پندارهاى باطل منافقان اشاره كرده مىگويد: «آنها هر گاه به پيروزى برسند و نيكيها و حسناتى به دست آورند مىگويند از طرف خداست» (وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ). يعنى ما شايسته بودهايم كه خدا چنين مواهبى را به ما داده! ولى هنگامى كه شكستى دامنگير آنها شود و يا در ميدان جنگ آسيبى ببينند مىگويند: «اينها بر اثر سوء تدبير پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و عدم كفايت نقشههاى نظامى او بوده است» (وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِكَ).
قرآن به آنها پاسخ مىگويد كه از نظر يك موحد و خداپرست تيزبين «همه اين حوادث و پيروزيها و شكستها از ناحيه خداست» كه بر طبق لياقتها و ارزشهاى وجودى مردم به آنها داده مىشود (قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ).
و در پايان آيه به عنوان اعتراض به عدم تفكر و تعمق آنها در موضوعات مختلف زندگى مىگويد: «پس چرا اينها حاضر نيستند حقايق را درك كنند» (فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً).
(آيه 79)- سپس در اين آيه چنين مىفرمايد: «تمام نيكيها و پيروزيها برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 426
و حسناتى كه به تو مىرسد از ناحيه خداست و آنچه از بديها و ناراحتيها و شكستها دامنگير تو مىشود از ناحيه خود توست»! (ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ).
و در پايان آيه به آنها كه شكستها و ناكاميهاى خود را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نسبت مىدادند و به اصطلاح اثر قدم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مىدانستند پاسخ مىگويد كه: «ما تو را فرستاده خود به سوى مردم قرار داديم (و خداوند گواه بر اين مطلب است) و گواهى او كافى است» (وَ أَرْسَلْناكَ لِلنَّاسِ رَسُولًا وَ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً).
(آيه 80)- سنت پيامبر همچون وحى الهى است! در اين آيه موقعيت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در برابر مردم و «حسنات» و «سيئات» آنان، بيان شده است.
نخست مىفرمايد: «هر كس اطاعت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كند اطاعت خدا كرده است» (مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ).
بنابراين اطاعت خدا از اطاعت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نمىتواند جدا باشد، زيرا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هيچ گامى بر خلاف خواست خداوند برنمىدارد.
سپس مىفرمايد: «اگر كسانى سرپيچى كنند و با دستورات تو به مخالفت برخيزند مسؤوليتى در برابر اعمال آنها ندارى و موظف نيستى كه به حكم اجبار آنها را از هر خلافكارى بازدارى، وظيفه تو تبليغ رسالت و امر به معروف و نهى از منكر و راهنمايى افراد گمراه و بىخبر است» (وَ مَنْ تَوَلَّى فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً).
بايد توجه داشت كه اين آيه يكى از روشنترين آيات قرآن است كه دليل بر حجيت سنت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و قبول احاديث او مىباشد، و هنگامى كه مىبينيم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله طبق حديث ثقلين، صريحا احاديث اهل بيت عليهم السّلام را سند و حجت شمرده است استفاده مىكنيم كه اطاعت از فرمان اهل بيت نيز از اطاعت فرمان خدا جدا نيست.
(آيه 81)- در اين آيه اشاره به وضع جمعى از منافقان و يا افراد ضعيف الايمان كرده و مىگويد: آنها به هنگامى كه در صف مسلمانان در كنار پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله قرار مىگيرند براى حفظ منافع و يا دفع ضرر از خويش با ديگران برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 427
همصدا شده و اظهار اطاعت فر
نظرات شما عزیزان: